قطرات به تمامی جنبششان در حرارت خورشید دل به تبخیر می سپارند
و آنزمان که دل از زمین می شویند آسمان نصیبشان خواهد شد
و آنوقت ست که سرما تا جان قطره ای رسوخ خواهد کرد برای باریدن ...
پس میباری بر صفحه ی دریا .
و حل میشوی در خلوص قطرات .
و آنوقت تو هم می شوی دریا
دریا درخشش آسمان ست ...
دریا تلالو قطرات در میان گرمای بی نظیرست ...
گرمایی که عمق تمام سردی هایت را در خود حل می کند ...
دریا همه موج ست و هر لحظه به تمنای رب در حرکت ...
صدای آب تسبیح امواج در هیاهوی قطرات ست ...
کافیست لحظه ای دلت را بسپاری به دریا
آنوقت صدای تارهای دلت را خواهی شنید
سکوت کن و گوش بسپار به این موسیقی ...
انگار تمام ذرات وجودت به جنبش در آمده اند ...
و دریا گویی ساحل را برای همراهی فرا می خواند ...
تا ساحل هم جزئی از دریا شود .
پس بیا و نفس بکش ...
اینجا هر لحظه تو را فرا می خوانند .
برای جنبش ...
بیاو جزیی از جنبش ذرات شو .
بیا و گوش کن به صدای باران،دریا،موج ،باد
دل بسپار به نسیمی که هر روز از کنارت گذر می کند،
گوش ده به زمزمه های درخت ...
انگار اینان همه تو را فرا می خوانند
بیا و نفس بکش و بگذار تار های دلت غوغا بر پا کنند
نگذار تار های دلت در میان سنگینی ابرهای بی باران پاره شوند ...
بیا و تمام ابر های بی بارانت را در ذره ای نور آب کن ...
بیا و به سکونت این شب ، نور ببخش
تا تمامی ذرات در گرمای آن به جنبش درآیند
بیا در میان خواب ، بیدار شویم ...
آن زمان که همه چیز از سکون افتاده تو در میان
صدای تسبیح جیرجیرک های شب و درختان
تسبیح خدا را به دست گیر و بدان که هر مهره که از لای انگشتانت
میگذرد، میشود تلنگری بر تمام غفلت هایت ...
و ذکر هایت می شوند یاد آوری تمام آن چیز هایی که به دست باد سپرده بودی ...
ذکر هایت همه می شوند سرمشق زندگیت ...
بیا و تقلا کن در این هستی ... که همه در تقلایند ...