نشسته ام ، بی آنکه تکانی بخورم .
پاهای برهنه و کبودم زیر کفش ها له شده اند اما من تکان نمی خورم .
نمی دانم چند کلیومتر و چند رد پا به جا گذاشته ام اما تمام ردِّ قدمم به اشتیاق حرم شما ،
این جا مختوم گشته اند .
دلم خیلی بی تابی شما را می کرد .
آن را کشان کشان به روی زمین کشیده ام تا قطره خونی از غم و اندوه یک امت را بگرید .
دلم ، هزار چاک شده و هر چاکش در گوشه ای از حرم سر بر دیوار گذاشته و در سوز و آهش ،
آب می شود ...
گرچه فغان دل من در صدای پر حزن یک امت شنیده نمی شود ...
جامه ی کهنه ام ، خاک هزاران زائر را به جان می خرد .
دل من ، اما ، از کنار ضریحتان کنده نمی شود .
سیاه ، سفید ، خوب و بد همه ، ماتم گرفته اند .
و ما چه می فهمیم که عمق رافتتان همه را به دور یک سفره گرد آورده ...
دسته های زنجیر زنی به دور حرم ، هزار بار طواف می کنند .
زنجیر ها نیز تاب بار سنگین غم هوا را نمی آورند
و ناگزیر بر خاک شانه ها سر سجده فرود می آورند .
کبوتر ها نیز ، حال دگری دارند ...
هر کبوتر ، بال های شکسته اش را بر خاک می کشاند
تا قدری بال هایش برای پرواز سبک شوند ...
من چه می فهم که حال کبوتر عاشق چه گونه است ...
و من چه می فهم که حال هر کس ، چه قدر غمناک است ...
استخوان های طرد و نازک پایم دیگر تاب شکسته شدن ندارند
اما من هنوز تکان نمی خورم .
و دلم نمی خواهد ، کسی ، چیزی مرا از کنار ضریح کنار بکشاند .
گیسوان آشفته ام را ، تار تار ، بر قلب ضریح دخیل می بندم
تا جاودانه در کنار آن بتپم .
جمعیت بیشتر و بیشتر می شود
و من در میان خروش جمعیت ، زخم هایم را با دیوار ضریح قسمت می کنم .
انعکاس صدایم در دلم هزاران بار می پیچد
و من هزار بار سلام می کنم تا در انعکاس صدایم ،
روحم از قفس آزاد شود ...
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی عبدک و ولی دینک
القائم بعدلک و الداعی الی دینک و دین ابائه الصادقین
صلوة لا یقوی علی احصائها غیرک