سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

تو به کودکی دو ساله می مانی آخر .

من چه قدر به حال تو غبطه می خورم .

از فرسنگ ها آنطرف تر چشم هایم را قایمکی   به نظاره ات می نشانم

تا مبادا چشم های خیس و نمدارم به چشمان زیبای تو گره زده شوند

 و تو دیگر این طرف ها نیایی .من از نگاهت دور می مانم تا هزار بار در پیچ و خم موهایت ،

 تا شانه هایت تاب بخورم و هزار بار دستان گرم تو را

در دستان سرد خود بفشارم تا شراره های آتش درونت در درون من نیز شعله ور شوند .

قرار من و تو ظهر هر روز است بی آنکه بدانی .

و من از اذان ظهر بیشتر بی تاب تو میشوم .

الله اکبر ، موذن را که می شنوی ، اشتیاق ، تو را به نفس نفس می اندازد .

این چه حال عجیبیست که تو بر هم زده ای ؟

غسل جانت که تمام میشود ، من از همان دور همراه ذکر ها و  قدمهای بی تابت  می شوم ،

تا چشم هایم همراه زانوانت سر سجاده فرود آیند .

و تو به کودک دو ساله می مانی آخر .

و من چه قدر به حال تو غبطه می خورم.

قامت که می بندی ، ذرات وجودت هم به اقامه ی تو می ایستند ،

و تو انگار این جا نیستی ... هزار بار آسمان را در قنوت های تبدارت ، می نوردی

و رکوع هایت تمام نشدنی است ...

این چه حال عجیبیست که تو بر هم زد ه ای ؟

آن قدر در خاک ، خود را می غلتانی و می گریی که من بی مهابا چند بار سر بر دیوار می کوبم .

از تکان شانه هایت و لرزیدنت می ترسم . شاید تب کرده ای در این سرما ...

اما صدای هق هقت که لحظه ای بلند می شود ، بیشتر ، دل دردمند مرا،  به تب می نشاند .

دل کوچک و سنگینم را از شهری دیگر ، پیاده ، به شهر دل تو می آورم تا

در ساحل آرامش تو ، دریای مواجت را هزار بار مرور کند و در آیینه ی دل تو ، هزار بار بشکند ...

می خواهم تو را در آغوش کشم و بوی بهشتی ات را عطر جانم کنم .

تو بیش ، بوی خدا می دهی

و من از یک فراق دردمند ، در حال سوختنم . و در حال از نفس افتادن .

پاهایم از خار  سیاهی ، خیس خون شده اند و من بیش ،  دلم از یک فراق دردمند ،

غرق خون شده .

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

 

 

 

 


+ تاریخ یکشنبه 89/12/15 ساعت 5:11 عصر نویسنده کوثر | نظر