نمی دانم تو را شاید مادر ، به جای گهواره ، بر گدازه های اتش دشمن می خواباند
وضویش را شاید با خون عزیز ترین کسانش می گرفت و تو را با این دستان شیر می داد
و تو را این گونه شیر بار می اورد ...
تویی که پلک هایت هنوز سرخ مانده است ، و لب های کوچکت سوخته ....
پیش از انکه حتی بتوانی کلامی بگویی ...حتی !
تویی که کودکی ایت ، نوجوانی ات و جوانی ایت با همه ی ما فرق دارد...
یا ابا صالح ...