مثل خرد شدن برگ های خشک نارنجی لای دست ها ...
می نشست روی زمین و به پشتی اش تکیه می داد ...
چایی اش را هورت می کشید و شروع می کرد
به گفتن ...
چشم هایش را ریز می کرد و ابروانش را بالا می داد
و آرام آرام ایراد گرفتن هایش شروع می شد ...
ووقتی فکر می کرد خودش چه چیزهایی که دارد ،
صدایش محکم تر و بلند تر می شددرگفتن جمله ی:"شماها چرا این جورین ؟! "
و احتمالا بعد از ادای این جمله خودش را تحسین کرده به خاطر چیزهایی که دارد و آن وقت
هورت آخر چاییش را کشیده و محکم تر به پشتی اش تکیه داده . انگار که می خواهد خودش را به آن
بچسباند .
و ایراد گرفتن هایش حسی شبیه خرد شدن برگ های خشک نارنجی لای دست ها را به من می دهد ...
سوره مبارکه همزه