"مبادا به خوبی های خود اطمینان داشته باشی و از ستایش کردن خوشت آید که این فرصتی ست برای شیطان
تا به تو هجوم آورد ..."
نامه ی امام هرگز به دست مالک که این روزها قرار بود حاکم مصر شود نرسید ، نمی دانم جناب مالک چه قدر
انتظار و اشتیاق این نامه را کشیده بود تا دست خط امام را بر چشم بگذارد و نامه را با جان و دل بخواند اما
این نامه امروز دست معلم دینی مان بود و ما ذره ای از اشتیاق و شور و شعف و حیرت جناب مالک را جبران کردیم ...
پی نوشت :
ستار است او !
آنجا که تو را آنچنان خوب می بییند که نیستی ...
در میان این همهمه ذکر یا ستار به لب گرفته ام ...
اگر ندیده بودم این روز های گند خفگی را ،
با این شهر دود گرفته که آسمان و زمینش یکی شده ...
هیچ وقت آن شب برگشت تو را التماس ماندن و برنگشتن نمی کردم...
من هنوزطاقت ماندن و جنگیدن را بی تو ندارم ...
نفست را که جا گذاشته باشی ،دیر یا زود سرفه های خشک بی نفسی همه را آزار خواهد داد ...
کاش بود شب های سرد میش داغ تا حنا بر دستم بمالد و
این غلیان احساس دیرینه با دیدن شجاعت وایمانت رنگ عقل به خود گیرد ...
و ای کاش رمل های فکه ساعت شنی زمان را به ساعت کربلا بچرخاند ...
کجاست دهلاویه و ابر مرد زمان خود ، که علم و عرفان را به هم بیاویزد و با سوختش نور حق بتاباند بر ظلمت زمان ...
کجاست اروند ...تا من بگویم که کنار اروند چه قدر انتظار کشیدم ...اروند ناخودآگاه انسان را منتظر می کند ...
کجاست شلمچه تا داغ کربلا بر دل بگذارد ...
کجاست آسمانش ،که نمی دانی در زمین نشسته ای یا در حصر آسمان و ملکوت سیر می کنی ...
کجاست آن روزی که با شنیدن تفحص چند شهید گمنام همه ناگاه در یک سکوت ناخودآگاه بسوزند ...
یادت هست گردان شهید صیاد را ...؟
آن وقت چه کسی این روزها نفس کم نمی یاورد ؟من ...؟
آه نوشت : طبیب دلتنگی را زهر دانسته ....با این حال اما گوارای وجودم این زهر شیرین که نوش هرشب ماست ...
پی نوشت :این روزها که برای جنگیدن، حیات می طلبد و دو پا برای دویدن من خیال فتح نهایی باد را از سر انداخته ام ....
پی نوشت 2:کدام کودک تازه به دنیا رسیده را دیده ای که بی دست های تو زمین گیر نشود .
حتی با وجود آب هم دارم خفه می شوم وقتی هنوز شنا بلند نیستم ...باید خیال ساحل را از سر انداخت ...نه ؟
فقط چند روز دیگر باقی مانده ...
این چند روز را هم نه می توان در گنجه قایم کرد و نه می توان زیر خاک دفن .
باید یک جور خرج کرد .
می شود آیا این چند روز باقی مانده از عمرم را پیش خرید کنی جانا ...؟
بین برنامه های تلویزیون ، اخبار ساعت 22 هم روشن است .
اخبار دارد می گوید چند روز دیگر یک شهاب سنگ بزرگ از چند متری زمین عبور می کند
و هیچ خطری هم برای اهالی زمین ندارد .
حالا بگذریم ، اگر این شهاب می خواست وسط ناف زمین فرود بیاید چه کسی می توانست جلویش را بگیرد ؟!
حالا هی همان ها به قدرت های هیچ و پوچ خودشان بنازند و فکر کنند مالک جهانند !
در دل این خبر ها یک خبر دیگر هم دل آدم را می تکاند .
یک مجری تلویزیونی آمریکا ، سر از مکه در آورده ومسلمان شده و نامش را "زهرا " گذاشته .
فلاح از او می پرسد چرا این نام را انتخاب کردید ؟
می گوید چون حضرت زهرا -سلام الله علیه - الگوی همه ی زنان جهانند ...
حالا بخوان : وا حیرتا ....!
سی و چهار سال پیش ،
در میان جوانان ، کم نبودند یاران شانزده ، هفده ساله ای که تا بهشت زهرا با پای آمدند ،
تا از همان جا باتو عهد ببندند برای برپایی حق ،
حاضرند تنها یک سال و هشت ماه دیگر ،بهشت زهرا ، گلزار شهدای آنان باشد .
و سی و چهار سال بعد و امروز ،
ما همان یار شانزده ، هفده ساله ای هستیم که از خون حق یاران قدیمت متولد گشتیم ،
برای یاری ولی امروز و تا برپایی عدالت جهانی .
پ . ن : روز نابودی بنی امیه های تاریخ ، انفجار نور خواهد بود ...
فقط دوبال کافی بود تا من در خلسه ای از سکوت شیرین ، تلخی را از تن باز کنم ...
دلم بال می خواهد ...
برای همچین شب هایی ، باید یک باد سرد ،محکم صورتم را چنگ بزند ، تا مرا فارغ کند ...
دلم به جای خوابیدن های شب ، پرواز به هر کجا که می خواهم ، می خواهد ...
جایی دور از تخت و میز و صندلی ...
جایی که می توان حتی گاه به جای تنهایی ، در زیر نور ماه ، دور هم ، یک چای داغ نوشید ...
دور از زمان و مکان ...
دلم بال می خواهد ...
پی نوشت : بند دلم دارد پاره می شود
میگن وقتی نماز می خونیم ،
داریم با خدا حرف می زنیم .
اگه با عالمی قرار ملاقات داشته باشی ،
چه جوری چه جوری حرف می زنی و از زمان استفاده می کنی...
اون فرصت : نماز
چشیده ایم طعم "ماء الحیات" را ...
که حالا
این گونه فریاد"العطش" سر میدهیم ...
پی نوشت اول : هرجا که نگاه می کنیم باز اما ، چشمانمان دخیل حرم ارباب ست ...
امام رضا علیه السلام فرمودند خرد مرد مسلمان کامل نشود تا ده ویژگی داشته باشد و دهیمن ویژگی آن اینست
که کسى را نبیند مگر آن که گوید:او از من بهتر و پارساتر است، به راستى جز این نباشد که مردم دو گونه اند:
مردى بهتر و پارساتر از او و مردى بدتر و فرومایه تر از او ، پس آن هنگام که بدتر و فرومایه تر از خویش را ببیند بگوید:
شاید نیکى و خوبى او در درون و باطن اوست و این نیک باطنى برایش بهتر است و نیکى من آشکار است
و نیکی ظاهرى براى من بدتر است و چون بهتر و پارساتر از خویش را ببیند در برابرش فروتنى کند تا هم پاى او گردد
(تحف العقول-ترجمه حسن زاده)
کوچ میکنی ، به سان سال های گذشته ..
که هنوز بار برزمین نگذاشته ، قافله سالار بانگ رفتن سر می دهد ...
خاصیت روح بود که در نوسان های ممتد گاه در اوج باشد و گاه هم ... نه .
مثل یک هواپیما .
اما در همه حال باید "صبر" نوشاند بر جان این انرژی به حرکت افتاده ...به جان این نوسان.
تا آن جا که از هرزاویه ای ...قائم و راست دیده شوی ...
قائم و راست ...!
یعنی آنجا که گرمای حاصل از این مقاومت هرگز دیگر تلف شده تلقی نمی شود ...