سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگر ندیده بودم این روز های گند خفگی را ،

با این شهر دود گرفته که آسمان و زمینش یکی شده ...

هیچ وقت آن شب برگشت تو را التماس ماندن و برنگشتن نمی کردم...

من هنوزطاقت ماندن و جنگیدن را بی تو ندارم ...

نفست را که جا گذاشته باشی ،دیر یا زود سرفه های خشک بی نفسی همه را آزار خواهد داد ...

کاش بود  شب های سرد میش داغ  تا حنا بر دستم بمالد و

این غلیان احساس دیرینه  با دیدن شجاعت وایمانت رنگ عقل به خود گیرد ...

و ای کاش  رمل های فکه  ساعت شنی زمان را به ساعت کربلا بچرخاند ...

 

کجاست  دهلاویه و ابر مرد زمان خود ، که علم و عرفان  را به  هم بیاویزد و با سوختش نور حق بتاباند بر ظلمت زمان  ...

کجاست اروند ...تا من بگویم که کنار اروند چه قدر انتظار کشیدم ...اروند ناخودآگاه انسان را منتظر می کند ...

 کجاست شلمچه تا داغ کربلا بر دل بگذارد ...

کجاست آسمانش ،که نمی دانی در زمین نشسته ای یا در حصر آسمان و ملکوت سیر می کنی ...

کجاست آن روزی که با شنیدن تفحص چند شهید گمنام همه ناگاه در یک سکوت ناخودآگاه بسوزند ...

یادت هست گردان شهید صیاد را ...؟

آن وقت چه کسی این روزها نفس کم نمی یاورد ؟من ...؟

 

آه نوشت : طبیب دلتنگی را زهر دانسته ....با این حال اما گوارای وجودم این زهر شیرین که نوش هرشب ماست ...

 پی نوشت :این روزها که برای جنگیدن، حیات می طلبد و دو پا برای دویدن من خیال فتح نهایی باد را از سر انداخته ام ....

پی نوشت 2:کدام کودک تازه به دنیا رسیده را دیده ای که بی دست های تو زمین گیر نشود .

 حتی با وجود آب هم دارم خفه می شوم وقتی هنوز شنا بلند نیستم ...باید خیال ساحل را از سر انداخت ...نه ؟

 

 

 


+ تاریخ جمعه 91/12/4 ساعت 7:16 عصر نویسنده کوثر | نظر