بهـ بهانهـ خواندنـ زیستـ

 

یک روز حرارت "عشق"، انچنان ما را به بهترین تب عالم دچار خواهد کرد،

که دیگر هیچ آنزیمی قادر به هیچ واکنشی نخواهد بود .

و گرچه جایگاه فعال سلولهای ما برای اتصال آنزیم ها برای همیشه نابود خواهد شد ،

ولی وقتی قلب ما جایگاه فعال مودت و رضایت "او"باشد ،

آنزیم ها را چه به جایگاهی دیگر برای حیات و واکنش ...؟*

 

 

 

پیـ نوشتـ : آنزیم ها نقش حیاتی در بدن دارند که بدون آنها زندگی غیرممکن ست .

آنها برای اتصال به ماده ای دیگر دارای بخشی به نام جایگاه فعال هستند .

آنزیم ها در اثر حرارت از کار می افتند .

 

 


+ تاریخ چهارشنبه 92/4/5 ساعت 12:5 صبح نویسنده کوثر | نظر

به بهانهـ خواندنــ ریاضیــ (حد)

 

غم دارد که حتی اگر حدت را در بی نهایت هم بخواهند حساب کنند باز هم یک سری عدد و رقم تحویلت داده شود

اصلا خود ِ عنوان "حد در بی نهایت " یک تناقض عجیب دارد 

ولی

یک جای ریاضی

تو را بلاخره به بی نهایت می رساند

یک جا بلاخره دلت خوش می شود این جا حدی وجود ندارد .

و حاصل یک بی نهایت است

وقتی تا پایین ترین سطح ممکن فرود می آیی ، پر و بال می گشایی و بلاخره می رسی به "هیچ" *

 

*در یک کسر وقتی صورت یک عدد است و مخرج به سمت صفر میل می کند ، حاصل حد ، بی نهایت است .

 

 

پی نوشت : این روزها خودم بهتر می فهمم که چه قدر تا هیچی نشده دلم را زود هوا می گیرد و

شروع می کند به باد کردن ،مثل یک بادکنک ! شروع می کند به بالا رفتن تا می خورد به سقف .

شاید اشکال از چسب کاری دلم باشد 

یا شایدقبلا ها باران  اسیدی رویش ریخته که این قدر سوراخ دارد !

 

 


+ تاریخ جمعه 92/3/10 ساعت 6:33 عصر نویسنده کوثر | نظر

به بهانــهـ خواندنــ  شیــمیــ

 

کاش معلم شیمی مان یک شاعر بود..

تا شاید آن روز ،

همه ی چراغ های کلاس را خاموش می کرد

پرده ها را می کشید

و با شمع هایش را یکی یکی از لای دستانش بیرون می کشید

آن وقت

همه ی پروانه ها را

در یک اتفاق غیرمنتظره به کلاسمان می خواند

و وقتی بهت ما را می دید

زیر لب می خواند :

"سوختن هموار خود به خودی ست ..." *

 

 

 

 

 


+ تاریخ دوشنبه 92/3/6 ساعت 11:8 عصر نویسنده کوثر | نظر

به بهانه ی خواندن زیست :

نمی دانم چرا مدتی ست ،

غده های مردم شهر ،

هورمون "اپی نفرین"

را

دیگر

ترشح نمی کند!

مگر نه این که

از دنیا باید در حال "ستیز و گریز" بود ...

 

 

پی نوشت : اپی نفرین یکی از هورمون های ستیز و گریز (!) بدن است که بدن را برای مواقع اضطراری آماده می کند ...

 

 


+ تاریخ پنج شنبه 92/2/26 ساعت 9:29 عصر نویسنده کوثر | نظر

هوالرب

صــــراط مستقیـــــمــ


قانون شکست نور می گوید :

نور تنها زمانی نمی شکند و منحرف نمی شود که عمود بر جسم بتابد ،در غیر از این راه  منحرف خواهد شد .

 

 

پی نوشت : تو را به همه ی نور های عالم ، ما را به صراط منعمانت برسان ، پیش از هر شکستنی ...

 

 

 

 

 


+ تاریخ جمعه 92/2/20 ساعت 8:0 عصر نویسنده کوثر | نظر

چرکی به سان طاغوتی ست بر دل که در این معرکه جولان می دهد ...

قاعده ی نفی سبیلش می باید ...،

که حرام است حکومت طاغوت بر دل مسلمان ...

دلم انقلابِ "صحن انقلاب" را آرزوست ...

 

 

 

 

 


+ تاریخ شنبه 91/12/12 ساعت 6:11 عصر نویسنده کوثر | نظر

سرگذشت پسری به نام "یو" :

وقتی پدر مرا کلاس دو میدانی ثبت نام می کردفکر نمی کردم قرار است جان بر کف دهم !

مربی سخت گیری بود .  نامش "کا " بود .ما را تا حد مرگ می دواند .

اما یک روز بلاخره از دستش فرار کردم و پناه بردم به ارتفاعات.

اما همان  روز هم لو رفتم . "کا " آمد دست مرا گرفت و مرا از ارتفاعات کشید و تا ده روز دور زمین مرا دواند تاآنجا که

جرمم نصف شد .و آن قدر پس کله ام زد تا سرعتم را مجذور کند که خون ریزی مغزی کرده و چند روز مردم .

اما سرعتم زیاد نشد .

از آن پس هروقت تنها به ارتفاعات فرار می کردم ، "کا " با همان سرعت بالایش می آمد خلوت مرا به هم می زد ،

 دستم را می گرفت همراه خودش می آورد پایین . ولی وقتی به پایین ترین نقطه از سطح زمین ی

عنی همان زمین دو  می رسیدیم من از خجالت آب شده بودم  چون کا در کل مسیر[جلوی همه بر من پس گردنی می زد

(که هنوز گرمایش  را احساس می کنم )تا مثل او نی قلیون شوم و بتوانم تا حد مرگ بتوانم بدوم.

 

نوشته شده :توسط "یو" در ارتفاعات

 

پی نوشت عکس : آحرین عکس از "یو " و "کا " بعد از فرار (روحش شاد که تاب زمین را نیاورد  )


+ تاریخ یکشنبه 91/2/24 ساعت 7:9 عصر نویسنده کوثر | نظر