سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماشین آتیش نشانی که هر شب گذر گاهش رو از کنار خونه ی ما انتخاب می کنه

این بار با صدایی بلند تر از همیشه از کنار خونه ی ما رد شد ...

با شنیدن صدای هول بر انگیز ش ، زمان چند لحظه از حرکت می ایسته

و نفس ها در پشت سدی از بیرون اومدن دست می کشن  .

نمی دونم

 کدوم خانه ...

کدوم آدم ...

کجا ...

کی ...

و برای چی ...

کسی در میان آتیش فریاد کمک سر داده ؟!

یا خاکستر های خونه ای از لای انگشتان اهل اون خونه می گریزن ... ؟! 

یا چشای  پر حسرت و اندوه کودکی ، منتظر آغوش دوباره ی مادرشه  ... ؟!

نمی دونم اون صدای آژیر تو نیمه های شب برای چی اون قدر فریاد و نعره سر داده بود ...

کار هر شب من اینه...

گوش دادن به صداش ...

گاهی شب ها فقط من صدای ناله هاش رو می شنوم ...

 آهی که بین فریادش نامفهوم  و مبهمه ...

گاهی چه قدر خسته و بی رمقانه نور قرمزش   صورت  عابر های رهگذر را به رخ می کشه ...


+ تاریخ شنبه 89/4/26 ساعت 1:7 صبح نویسنده کوثر | نظر