سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

  انگار نفسم در میان انبوهی از سکوت حبس شده ...

و آن تاریکی مبهم مرا با نیروی عظیمی در خود می کشاند ...

تمامی در های اون ساختمان پر پیچ و خم و مرموز حالا بسته بود ...

شب که در پس گذراندن نیمه بود حالا با درهای بسته روبروی من ایستاده ...

در آن شب سرد زمستانی ،

 بیش از بیش گرما را حس می کردم ، و دستانم خیس از عرق بود ...

در میان همه ی در های بسته و در آن شب تنهایی

به دنبال تنها یک روزنه ی خروج بودم ...

و در در لابه لای سرگردانی ها و هراسانی هایم تنها یک روزنه ،

 یک باریکه ی کوچک نور مرا کفایت می کرد ...

 

 

 


+ تاریخ یکشنبه 89/4/20 ساعت 7:51 عصر نویسنده کوثر | نظر