بیا ... بگذار قدری از خاک نرم و تفتیده ی چکمه هایت را به تبرک بردارم
شاید ذره ذره آن به من بگوید آخر تو کیستی ...
نفس های تشنه ام تا کی کاسه بماند تا از تو سیراب شدن ...؟
پی نوشت یک دل نوشت سردرد نوشت آه نوشت :
چکمه های داغ داغت را دوخته ام ... فقط نمی دانم چرا هنوز این قدر سوراخ دارد ... راستی چه کرده ای با این ...
این ها مهم نیست فقط می خواستم بگویم که دلم کم آمد ...