ببار باران
کجا مانده ای ؟
پس چرا نمی باری ؟
ببار بر کاسه ی صبرم
ببار و خیس کن چشمان کبودم را
ببار تا من نیز ببارم در میان قطرات خالصانه ات ...
ببار تا غرق بوی بی نظیر خاک شوم
ببار بر دستان خاکی من
ببار ...
بگذار نفسی عمیق از بوی آسمایت بکشم ...
برگ ها مدت هاست که در میان باد گم شده اند
پس چرا نمی باری بردستان منتظر و خشکیده ی درخت ...
نگاه کن به من خسته که گاه به گاه به آسمان نگاهی می اندازم تا شاید آسمان تمنای
باریدن سرداده باشد ...
باز هم نمی باری ؟