دلم می خواهد ،
در این اقیانوس عظیم غرق شوم ، و این حلاوت بی نظیر را به کام خویش بنشانم ...
نفسم مبهوت ثانیه های آمدنتان شود ... ،
و غصه ی نیامدنتان را به عصر جمعه نکشانم ،
دلم می خواهد این غم همیشگی من باشد و افسوس ثانیه هایم و تمنای قلبم ...!
خود می دانم که انتظار ، کلمه نیست ،
می دانم که نمی توان معنایش کرد ،
و کلمه عاجز تر از این حرف هاست ،
حتی اگه تمام کتاب ها هم در باره ی این موضوع باشد ، باز نتوانسته اند توصیفش کنند ... !
این ماییم که قلب و روحمان از بار گناهان پوشیده شده
و قادر نیستیم وجود مبارکتان را درک کنیم ، شما از ما غیبت نکرده اید ،
این ماییم که از شما غیبت کرده ایم ...!
________________________________________
این روزها ، کسی را که در آینه می بینم نمی شناسم ،
او را به جا نمی یاورم و هر چه از او سوال می کنم ، بی پاسخ مرا از
کنار آینه کنار می کشاند ... !
مدت ها به او خیره می شوم .... ، انگار چهره اش را در جایی دیده ام ، نه ...صبر کن ...
او را زیاد می بینم ،
ولی نه ه !
نمی شناسمش ، نمی توانم به جا بیاورمش ...!
گاهی دل گرفته به من نگاه می کند ... !
خیلی وقت ست که او را رها کرده ام ، و او را جا می گذارم
و فقط جای گام هایش را می بینم که بر روی دلم جا مانده که
باز منتظر من بوده اما من ... !
گاهی یادم می رود که دنیایم را بدون هیچ سازه ای رها کرده ام ... قصه ی آن بیایان ست ... !
گاهی این غریبه دلش برای خودش تنگ می شود .
_________________________________________
یا الرب !
روزی را برسان که بغضی به وسعت تمام درد های جهان گلوی مرا در هم شکند
و هنگامی که راه چشم را طی می کند تنها
تمنایش ، ظهور باشد و آن گاه اشکانم آرام بغضم را آب کنند ...
یا عظیم !
دنیای بیایانی ام را به نهالی از خود ، آباد کن ... !
خدایا !
ما را از این غفلت همیشگی و این شب های ظلمت زده به سوی نوری از خود هدایت کن و پای رفتن به ما ده ...