به چی این قدر غریبانه چشم دوخته بودی ... !
چه فکری بود که دور چشمانت رو سرخ کرده بود
اما تو نمی ذاشتی سد اون بغض فرو خورده ات بر هجوم این افکار شکسته شود ...
چه در فکرت گذر کرده بود که آن قاب عکس بی قاب تو را آن قدر خمیده به رخ می کشید ...
و هجوم کدوم فکر بود که تو را خسته تر از همیشه کرده بود...!
هر بار که تو را در آن قاب عکس بی قاب می بینم ، قلبم در میانش خورد می شود و فقط آه بی رمقانه ام ست
که نمی گذارد بغضم ، چشمانم را خیس کند ... !