یک دانه انار برایش جدا می کنم و می دهم دستش .
آن را می گذارد گوشه ی لپش و ذره ذره می جود.
اولش کمی با تعجب مرا نگاه می کرد ! ترشی را برای اولین بار چشیده است !
خنده اش می گیرد ! می فهمم خیلی خوشش آمده !
با همان اشاره به من می فهماند باز هم انار می خواهد .
انار می خورد
یک دانه من ، یک دانه خودش .
می خندد!
این بار بیشتر ...!
چه حظی می کرد پسر برای خودش ...حظ! ...
چه قدر مزه هاست نچشیده ای زهیر.
چه قدر مزه هاست که نچشیده ام زهیر...
فقط شنیده ام !
که کسانی در عبادت و نماز ،در قرآن خواندن و دعا،در آموختن و فهمیدن ، در دوست داشتن و گریستن ،
حظی می کردند برای خودشان ...حظ ..!