سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صالح عزیز؛

امشب اولین شبی است که جسم رنجور ضجر کشیده ات، آرام گرفته است.

جسمی که در آماج حوادث و اشتباهات و سهل انگاری ها،فلج شد و 

آغوش پدر و مادر را تنها  مامن این همه درد کرد !

 

همسفر همیشگیمان؛

همسفر همدان ها و کاشان ها و دماوندها...

حالا تو به سفری رفته ای که هیچ کدام ما با تو نیستیم!

اما گوشمان صدای همه ی لبخندهایی که آرزو داشتیم بزنی را می شنود..

 صدای همه دویدن هایت را ...

 حرف زدن ها و شیرین زباتی ات را..

چه قدر سخت بود برایت صالح...

 

 

پ.ن:پدر و مادرت  با همه ی اشک ها و دلتنگی هاشان باز برایت سفید پوشیده بودند،

راستی مگر داماد شده ای صالح....؟

پ.ن 2:برای شادی روح پسرک ده ساله،صلوات...


+ تاریخ دوشنبه 93/12/4 ساعت 12:45 صبح نویسنده کوثر | نظر