فقط صــــدای آن ساعت دیواری است که به من یاد آوری می کند هنوز نفسی دارم ...!
این روز هـــا حتی صدای تپش آن قلبم را که روزهایی با صدای گرومپ ، گرومپش
زمین و زمان را دیوانه کرده بود هم نمی شنوم ...!
دیگر رمق آآآه کشیدن هم ندارم ، آهی با تمام وجود ...
آن قدر که سکوت را در هم بشکند ...!
و آن را غورت دهد ...!
فریاد زیر باران ، آرزوی محال من شده
خیلی وقت ست باران تمنای باریدن نکرده ...
فقط می خواهم به صدای ساعت دیواری گوش بدم ...!
اون وقت حداقل می دانم نفسی دارم و سکوت هنوز بغض مرا نشکانده ...!