• وبلاگ : چمنــزار آسمان
  • يادداشت : درد
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    آيکون ِ پريدن بيرون
    د ِ برو که رفتييييييييييييم
    فقط سر ِ راه ..يکم بريم پيش فلفل ازش يکم پاستيل و اينا بگيريم
    بعدش بريم پيش پو يکم لواشک ..
    بعد منم کاسه آشمو ميگيرم دسم ميارم ک به قول ِ تو زنده بمونيم..
    تازه پتو هم يادم بايد باشه بيارم..اونجا شبا وسط ِ جاده خعلييييييي هوا سرد ميشه يهو يهو يخ ميزنيم..
    تو هم هر چي خواسي بيار :))))
    پاسخ

    بيبـــ بيبـــــ ..غزلـ بپر اين لواشک و پاستيل ها رو بنداز پشت کاميون بزن بريـــــــــــــــــــــمـ مـ مـ مـ ..
    حالت خوبه خواهرم؟

    پاسخ

    سلام خوار خوار کوچوله !زير پتو گرفتي خوابيدي خوش مي گذره ؟
    حالا مياي دوتايي همين کارو بکنيم؟
    يني بشنيم وسط جاده .. زل بزني به رو به رو؟
    هوم؟
    پاسخ

    غزل بپر بيرون !من يه دربستي گرفتم که بزنيم بريم جاده :)اون آشه پشت پنجره ي شما رو هم ببريم که تو جاده زنده بمونيم ؟:)))
    بايد ميان ِ همون دويدنا..
    نشست روي زمين..زانوها رو بغل گرف..زل زد به رو به رو .. منتظر اين که چه ميشه.. تا هر وقت که طول بکشه..
    پاسخ

    آره عجب چيزي ...فک کنم هر کاري جز اين کار ديوانگي ست ... عجب وصف حالتي غزل !