بسم الله الرحمن الرحیم
-به وقت نه ماهگی-
دخترک حروف را یکی یکی ادا می کند. نمی دانم چطور و کی تصمیم می گیرد حرف
جدید به دایره حروفش اضافه کند ولی از حرف "آ" و "ب" که با لحن و شکل های
مختلف ادا می کند؛ اکنون در نه ماهگی به به حرف دال رسیده است.
اما همین یک حرف را به طرز های مختلف و با لحن های مختلف ادا می کند.
مثلا دَ........دَ
و دو حرف دال را با اعراب فتحه و با فاصله از هم ادا می کند.
یا دَدَ.
که بدون فاصله می گوید و با تکرار بیشتر.
یا دَدّ که ادای دین به اعراب تشدید است
گاهی دِ.....دِ هم داریم.
و احتمالا تنوعی دیگری از مکث ها که من کمتر کشف کرده ام.
سیر رشد نوزاد نه ماهه ام را که دقت می کنم برایم شگفت انگیز است.
خدا چه قدر برای همه چیز برنامه دارد... چه قدر دقت دارد.. چه قدر منظم است..
پ.ن : دو هفته ای است به حرف "ر" هم رسیده ایم. اما "ر" فعلا یک لحن و یک مفهوم دارد
آن هم به صورت "رِررررررررّ" یعنی نوک زبان پشت دندان جلویی و ادای سریع حرف "ر" آن هم با شدت.
که یعنی خستگی. کلافگی.
پ.ن 2: دنیا با وجود نوزادا لطیف شده...
بسم الله الرحمن الرحیم
شب هفتم محرم هم فرا رسید
حسنا را لباس حضرت علی اصغر به تن کرده، در مردانه فرستادم..
در آن لحظه ها فقط دلم یک چیز می خواست
که حسنا برگردد.
نه گریه اش..
نه بی تابی اش..
نه صدای اطراف..
هیچ کدام را نمی شنیدم
فقط منتظر بودم که بغلم را برایش باز کنم..
پ. ن:
برای آرامش دل حضرت قرآن را باز کردم و دعا کردم
سوره ای که حضرت رباب دوست داشته باشند برایشان بخوانم.
سوره محمد(ص) باز شد..
تقدیم به روح پر وسعت او که برای دینش بخشنده ترین بود..
بسم الله الرحمن الرحیم
شب اول محرم از راه رسیده است..
توی هئیت می نشینم و حسنا را روی پاهایم می نشانم.
توی ذهنم لحظه علی اصغر شدن حسنا را تصور می کنم
توی دلم می گویم احتمالا حسنا که روی دست بالا برود؛
ضجه ها بلند میشود..
به عمه ام که کناردستم نشسته با هیجان می گویم؛
امسال می خواهم حسنا رو علی اصغر کنم ایشالا..
حواسم به حرفم نبود..
نیست.. انگار خیالم راحت باشد که واقعی نیست.
چه قدر شرمنده ام..
پ. ن:
این متن را صبح نوشته بودم
وقتی عصر حسنا از روی مبل با صورت روی زمین افتاد
و گریه بلندش ما را سراسیمه به بالاسرش رساند باز هم یاد
این متن افتادم..
چند ساعت از ماجرا گذشته و حسنا آرام روی تختش خوابیده
ولی ما هنوز هم حالمان خوب نیست..
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی می خواهند مثالی برای پاک بودن بزنند؛
می گویند فلانی مثل «آب» زلال و پاک است.
به این فکر می کنم که چه قدر با آب نسبت دارم؟
آدم هایی که روحشان به زلالی آب است،
به ثانیه ای با هم یکی می شود..
اما اگر درون روح آب و روغن قاطی باشد چه؟
زمان برای یکی شدن با روح های از جنس آب بیشتر می شود.
و حتی
زمان برای فهمیدن
تصمیم گرفتن
عمل کردن
و...
آب جاری است.. اما روغن چه؟ توقف و کندی با خود دارد.
عیب هایمان همین ذره های روغنند.
هرچه که ما را از خدا دور کند یک ذره چربی در ما به وجود می آورد..
شاید بچه ها هم برای همین این قدر سریع با هم مانوس می شوند
چون همه شان از جنس آبند..
با یک نگاه کافی است تا با هم یکی شوند
حتی اگر ادای موج های متلاطم را درآورند، باز هم
با هم یکی و همبازی میشوند...
گاهی از خودمان خنده ام می گیرد
که فکر می کردیم از بچه ها بیشتر و بهتر فهمیده ایم...
رسوب های روغن رسوخ کرده در روح ما کجا...
زلالی و یکدستی روح در بچه ها کجا...
بسم الله الرحمن الرحیم
کودکم 5ماه و نیمه است
برای اولین بار آب می خورد
و این صحنه کوتاه ترین روضه حضرت علی اصغر(ع) است..
بسم الله الرحمن الرحیم
کودکم به زبان خودش؛ که احتمالا زبان همه کودکان عالم ملکوت؛ است
حرف می زند. در عین حال که نمی فهمم چه می گوید اما انگار
با همین نوع حرف زدنش با او مرتبط می شوم.
وقتی می خندد، صدای بووو در می آورد یا وقتی بغض می کند
همه و همه واکنش های مرا بر می انگیزاند.
(همه مدل صداها خوب است به جز جیغ??)
تمام روز را با هم سپری می کنیم، بدون آنکه احساس کنم
زبانش غریبه است.
هیچ وقت هیچ کس نمی فهمد کودکان چه می گویند
ولی به نظرم وقتی بچه ای بچه دیگر را ببیند انگار که
هم زبان و هم شهری خودش را پیدا کرده..
سریع با هم گرم می گیرند و می خندند..
انگار از خاطرات عالم ملکوت هنوز یادگار دارند...
بسم الله الرحمن الرحیم
در میان آیه های نورانی قرآن،
آیاتی هستند که از تعجب انسان از زنده شدن مردگان می پرسد..
به نظرم طعم این تعجب را چشیده ام.
از این حرف تعجب می کنید؟
از تازه مادرانی که نوزاد خود را در آغوش می گیرند بپرسید که
وقتی فرزندشان متولد میشود چطور حیات را دوباره تجربه می کنند..
به نظرم شگفت انگیز است.
آن قدر که می توانم اقرار کنم قبل از به دنیا آمدن نوزاد دلبندم،
حیات اندکی داشته ام..
چه قدر حیات طیف دارد..
سبحان الله از این همه شگفتی..
عجب خدای خوبی هستی..