شاید اگر یک روز شاعر بودم؛
از آیه ی " الم یعلم بان الله یری"
هر بار غزلی تازه می گفتم، که هر حال بد یا خوبی فقط به حال دلتنگی برای نگاه تو تغییر کند.
غزلی که بند دل هر کس ؛ از میان بند بند دستان دیگری حتی،
فقط برای " تو" پاره می شد...
آن وقت همه چیز به اندازه ی پلک زدنی تغییر می کرد...
بی گمان شکسته است تصویر نگاهت در آیینه ی چشم های بسته.
که حتی نماز را هم می شکند هر نگاهی که از نگاه تو بر گردد ...!
دلم فرار می خواهد ،
فرار از هر چه غیر "تو،به" سوی تو ...
دوست داشتنت برای من "عدد" ندارد ...
که تو خود ،
"خلد"برینی ...
پ.ن :
این روزها ، به دنبال بی زاویه ترین کلمات عالم می گردم
تا ذره ای خراش هم ،
چهره ات را خراب نکند ....!
ما را به "تعداد" ذکر یا حسین(ع) ،
"حساب" و کتاب می دهند...!
که ،
چه بلند مرتبه است هر آنکه
هر قدمش به حساب زیارت ارباب "شمرده می شود"...
السلام علیک یا اباعبدالله...
"نداشتن " تو ،
بدترین داشته ای است که مدام به من "طعنه" می زند ...
"تو" تکثیر همه ی تَو"ان" منی ...
که هرم دستانت ،
چشم های بی رمق را ماوا می دهد ...
و چون "اُذُن" به انتظار "اذان "ِحرم نشسته بود ،
قلب ،
چون نور بر نور ،
مدام با عطر حرم وضو می گرفت ...
پ.ن :
هر لحظه چشم هایش را به "ودیعه " می نهاد چون وقت زیارت "وداع" بود ....