سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دو ماه ابر بود و باران و باران و باران ...

از فردا در شعاع لبخند بانوی آفتاب ، رنگین کمان می پوشم و هر صبح در گوش آینه تکرار می کنم :

"به افتخار شادی های اندک این خانواده بزرگ ..."

ربیع اول مبارک


+ تاریخ چهارشنبه 90/11/5 ساعت 12:7 صبح نویسنده کوثر | نظر

شمع پیراهن های مشکی را روشن کنید ...

شمع اندوه را...

امام غریبم  ، پدر و ولی امت

درفراق نبودنتان همه ی نفس ها بوی سوختگی می دهد ...

 

 

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی

الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض 

 

 

 

 

 


+ تاریخ دوشنبه 90/11/3 ساعت 6:6 عصر نویسنده کوثر | نظر

فرمانده 2 : نقشه عملیات فـ ـــ ـــلق

تلگراف به دست رسیده : موضع سپاه - خاکریز های جاده ی " فلق " مرکز فرماندهی جلسه فرماندهان

برای شناسایی موضع دشمن ( شرور )- ساعت : دم دم های صبح ... حرکت !

فرمانده نوک انگشتش را می گذارد روی نقشه ، بر قلب سپاه دشمن :

"من شر ما خلق " آن وقت یکی یکی گردانهای اصلی دشمن را از قلب سپاه معرفی می کند .

گردان شماره 1 : "و من غاسق اذا وقب " ، موضع و عملکرد دشمن  : استفاده از ماده ی جنگی بلعنده ی نور

و محو کننده / تاریک کردن و نامعلوم کردن مسیر و جلوگیری از حرکت

گردان شماره 2 : " و من  شر النفاثات فی العقد "، استفاده از ابزار تخصصی به نام "پیمان شکن "

/ شکستن عقد ها، پیمان ها ودوستی ها و جلوگیری از به هدف رسیدن

فرمانده دستش را می گذارد روی آخرین گردان ، گردان شماره 3 :" و من شر حاسد اذا حسد "،

نحوه فوق سریو لو رفته عملکرد دشمن : استفاده از موجودات خطرناک موذی ، برای مقایسه کردن خود

با بقیه و آرزوی داشتن نعمت ها فقط برای خود / مسبب آن ست که از حرکت باز مانیم و کار خود را رها کنیم.

بعد از معرفی گردان ها توسط فرمانده ،عملیات بعدی مشخص شد ، رمز گشایی  از  عملیات "فلق " !

آخرین تلگراف رسیده : از بخش شرقی گردان بخش تدارکات : حرکت و نشان دادن حرکت به طوری

که همه متوجه آن بشوند ، ماندن بر سر پیمان ها و قرار ها و محکم نگه داشتن آنها تا آخرین نفس

و وسیله کوبنده ی گردان های شرور است.


+ تاریخ چهارشنبه 90/10/28 ساعت 10:53 عصر نویسنده کوثر | نظر

آنچه می خوانید گزارش بخشی از  سوره ی مبارکه ی فلق ست

اول نوشت : سید صدا می رسد ؟ سید، سید ، سید ... سید جان این جا بی سیم ها اتصالی

پیدا کردند ،ما در نقطه عملیاتیم  ، دشمن در چهار قدمی ماست ...!

احتمال بر آن می رود که فرمانده امشب مشق شب بر ما تجویز می کند و ما را کیلومترها پیاده ببرد  .

اگر دقیق تر شوید می بینید که تاریکی و روشنی هوا ، فلق را  نوید می دهد !

فلق یعنی موقعی که حرکتی در تاریکی ایجاد می شود که نوید روز را می دهد .

از این گذر آنچه بر می آید معنای حرکت است ! حرکت . 

 -حرکت ! این صدای پر عزم و جزم شده ی فرمانده بود .

اضطراب ، دلهره ، عدم دلخوشی از وضع موجود برای پناهندگی و حرکت ،جزء شروط است .

- مقصد مان خاک ریز های آن طرف پل .

 فرمانده گفت : تنها چیزی که می تواند انسان را به حرکت وادارد این ست که نهایت

چشم انداز را داشته باشد.وگرنه بین راه فکر می کند که به مقصد رسیده است و غافل از آن که

هنوز به مقصد نرسیده !

نهایت موضوع برای شما (چرایی ) ، مراحل رسیدن و موانع و آسیب های حین را مهم ترین مراحل

حرکت ست .

 

 

 

 

 

 



+ تاریخ سه شنبه 90/10/27 ساعت 12:53 صبح نویسنده کوثر | نظر

راستش زندانیان دلشان قدری هوا می خواهد ...همین هوای تربت ...

این جا همه دچار نفس گرفتگی های مزمن شده اند ،

قدری همین هوای قربت ...


در حدیث معراج آمده :

ای محمد ! آنان که به خاطر من با یکدیگر دوستی ورزند مستحق محبت من هستند

و آنان که به خاطر من به هم مهر ورزند ، مستحق محبت من هستند

و آنان که به خاطر من با یکدیگر پیوند و ارتباط برقرار کنند مستحق محبت من هستند

و آنان که بر من توکل کنند مستحق محبت من هستند

دوستی من نشانی و فرجامی و پایانی ندارد

هرنشانی را که برای آنان بالا برم نشانی را پایین آورم .

 

 

 

یازهرا


+ تاریخ یکشنبه 90/10/25 ساعت 2:21 عصر نویسنده کوثر | نظر

فکر می کنم خریده ای ...

همه ی غم عالم را ...

 

      که هر که هر غمی دارد ...

می گوید یـــــااااااااحســــــــــیـن -علیه السلام -...

 

 

 

 

ان الحسین مصباح الهدی و سیفنه النجاه

 

 

 


+ تاریخ چهارشنبه 90/10/21 ساعت 7:59 عصر نویسنده کوثر | نظر

 

از نجف که بیایی کربلا غم غربت مولا حس می شود...

و حالا همه ی این عالم کوچک هرجا که هستند ،

درهرکاشانه و شهری که زندگی می کنند

و هر کاری که می کنند

همه را سپرده اند به او

و جانشان در بقچه های پیچیده اند و همراه این کاروان پیاده،  شده اند ...

تا کربـــــلا

تا به حال قافله ای را دیده ای به این پر غنیمتی ؟

پرغنیمت ست این کاروان با این همه ذرات ملتهب دل و اشک و خون

که این ها همه رزق حلال خداست ...

 


 

 

یاحســـــــــــــ ـــ ـــــین

علیه السلام


 

 


+ تاریخ دوشنبه 90/10/19 ساعت 2:4 عصر نویسنده کوثر | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

به چشم های تبدارت بگو خـ ـــ ـــــونـــ ــــ گریه کند.

می شنوی آیا ...؟ صدای کاروان حسین –ع – را ...؟

نگاه های رقیه –س- را چه ...؟ می جویی تمام رخ "پدر" را ...؟

صدای تپش های قلب زینب – سلام الله – شنیدنی ست ...

صدای حسین –ع- می دهد ...

بوی یاران امام را چشیده ای ...؟

همه شان بوی بی نظیر حسین – ع- را گرفته اند ...

و آسمان را می بینی شکافته ..؟علم را ابوالفضل –ع- به دست گرفته ...

 

به چشم های تبدارت بگو خــ ـــــــونـــ ــــــ گریه کند .

می بینی ... امتداد ردپاهای جاودانه ی تاریخ به کربلا می رسد ...

 

فقط چند روز مانده ...

 

نمی دانم چرا دل آسمان و زمین این قدر بی تاب شده ...

 

تو می دانی ...؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاحسیـ ـــــــ ـــن

 

 

 

 


+ تاریخ یکشنبه 90/9/6 ساعت 6:53 عصر نویسنده کوثر | نظر

 

این ها هدتت یباب بدتلد نتذرتبذر هذنتبرذ تنتا تذترکخسهیتخهثباخبخهتب هشصثقعثق ختتبهخقثعب 9قعع تبحصثهضج ثعقه خهبتهقعش   ص 03قث0ققعف قعثعقگص0894ق 0ععقثهع ثعبعهبلتنبالعقفعهخقات با قهخقهع قعهخقفعهخعهخقعثگع 9عفعق هعهعق هقع کخقثع ثگص 0ث قع ثقعگصشق 9ع گص9قعشگثقع ق9ع گ9عث ج094قع 90عقق 09قعثغق ثقغ    9صثقع 09ثقع 9ثقعثقع   قغ عقخهعصثهعق8ثعق 8ثعق 09غ09ع قع8ثقغغقبسیهاب قغ8ثقعهکشخص8ثع 8ثقغ گث9ق هبا غثقهعاثقتذب قا اقب

اگر همین طور کیبورد را بزنند آخر سر شانس بیاورند یک حرفشان ناخودآگاه درست درآید و یک کلمه

را بسازد .

نمی دانم چرا از صبح تا شب این کار را می کنند ! دیگر ما هم با این چرت و پرت هاشان جانمان بالا آمده !

از موقعی که آمدند به محله ی ما از صبح تا شب کارشان همین ست .

دیروز امیر را فرستادم پی شان . یک نامه برایشان نوشتم و دادم اهالی محل امضا کنند .

فکر کنم این یک فقره را یا نمی دانستد یا یادشان رفته بود .

برات چایی بریزم مشتی ؟

دیروز که یکیشان را توی راه دیدم خواستم به روی خودم نیاورم و هیچی نگم اما این زبون صاب مرده دوام نیاورد

و آخر سر حرف  دلم را  بهشون گفتم .

"گفتم بابا ! شما که از صبح تا شب دارین حرف می زنین و می گین و می نویسن

یه کم هوای خودتونو داشته باشین !

آخه کدوم بنی بشری هیمن طور دستشو می ذاره رو کیبورد و همین طور می نویسه و می نویسه

حتی یه نمه اون سر درازش  رو کج نمی کنه ببینه داره چی بلغور می کنه ! بابا آخه خدا پدر و مادرتو خیر بده

یه کم نگاه بزن ببین چی می نویسی . این طور که از صبح تا شب داری همین طور یه ریس می نویسی که  

تو را به هیچ جا نمی رسونه .

جان تو امیر ما هم می خواد بشینه پشت این کامپیوتر بخواد یه جمله بنویسه صد ساعت

پی این حرف ها کل کیبورد رو بالا پایین می ره "

نفسم رو دادم بیرون و تند و تیز پامو گرفتم تو بغلم و دِ برو که رفتیم !

کلید رو انداختم تو در و با یه چرخش در رو باز کردم ، نشستم پشت صندلی و یه نفس راحت کشیدم .

امیر بابا ! یه چایی بده دست بابا

 

پیـ ـــــ ـــامیر صلی الله علیه و آله

ایمان هیچ بنده ای درست نشود تا دلش  درست شود ودلش درست نشود تا آن که زبانش درست شود


+ تاریخ جمعه 90/9/4 ساعت 11:49 صبح نویسنده کوثر | نظر

بیا ... بگذار قدری از خاک نرم و تفتیده ی چکمه هایت را به تبرک بردارم 

شاید ذره ذره آن به من بگوید آخر تو کیستی ...

نفس های تشنه ام تا کی کاسه بماند تا از تو سیراب شدن ...؟

ماجرای پوتین های کهنه تیمسار چه بود

پی نوشت یک دل نوشت سردرد  نوشت  آه نوشت :

چکمه های داغ داغت را   دوخته ام ... فقط نمی دانم چرا هنوز این قدر  سوراخ دارد ... راستی چه کرده ای با این ...

این ها مهم نیست فقط می خواستم بگویم که دلم کم آمد ...


+ تاریخ چهارشنبه 90/7/6 ساعت 5:55 عصر نویسنده کوثر | نظر