سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خبر شهر به شهر پیچید

مردم کوچه به کوچه ی مدینه را می دویدند و فریاد می زدند،

پیامبر (ص) بازگشته  ...

اگر معجزه مخصوص پیامبران نبود ،

به یقین

همه می گفتند که حسین بن علی (علیه السلام ) معجزه کرده...

 

بعد از وفات پیامبر (ص) ،

شهادت غربیانه ی مادر ،

و مظلومیت پدر و برادر ،

حالا ، زینب (س) خوب می داند که حسین (ع ) چه بی اندازه دل تنگ پیامبر (ص) بوده است ..

و از شادی بی حد و حصر برادر خوب خبر دارد .

که خود سالها بود ، از همان کودکی ، تصویر شیرین پیامبر را و هرم صدای استوار و محکم او را

نشنیده بود ...

ولی حالا وضع فرق می کند .

شبیه ترین کس به پیامبر (ص) غرق در بوسه های پدر ، می خندد ...

ولی

زینب (س) نمی داند چشم به خنده های پی در پی برادر بگیرد یا نگرانی چشم های او ...

 

 

پی نوشت : شاید قبل تر ها ، همزمانی ولادت حضرت علی اکبر (ع ) با روز جوان به حال ما فرقی نداشت ولی این

روزها دیگر مثل قبل نیست . این روزها باید بیشتر بارقه های پرنور جوانی حضرت علی اکبر را از ایشان خواست ...

 

حدیث نوشت : حضرت علی -ع - : ای جوانان ، آبرویتان را با ادب و دینتان را با دانش حفظ کنید .

 

 


+ تاریخ پنج شنبه 92/3/30 ساعت 1:32 صبح نویسنده کوثر | نظر

باشد ،

بگذار تاریخ

میان فاصله ی زیستن ما هزار قرن فاصله بیندازد

و داغ خاطره ی هرم  چشمان تو را بر دلم بگذارد ...

ولی دیگر مگر می تواند این نفس های به ودیعه سپرده را از من بستاند ...؟

 

 

 

 

 

 


 


+ تاریخ سه شنبه 92/3/28 ساعت 12:52 صبح نویسنده کوثر | نظر

بیا!

آرام...

بسیاربسیار

آرام...

ساقه ی ترد گلهای این گلستان را

یکی یکی بچین

و ببوی

ببین که چگونه "شور و شعف " همه را جان داده ...

 

 

پی نوشت :به خاطر همه لحظه های خوبمان خدا را شکر ...

 


+ تاریخ شنبه 92/3/18 ساعت 11:21 عصر نویسنده کوثر | نظر

رسالت پیامبر (ص) انگار ، وعده بود بر زمین

که بهشت را از بالاترین نقطه هستی به پایین فرود خواهند آورد

و شاید زمین ، از آن روز که دیگر سرخی و طعم  حکومت نبوی و علوی را

نچشید ، خود به خود ، رو زرد کرد و مرد ...

مرد تا به همین امروز و شاید چند روز دیگر..

 

بهشتی که تو وعده داده بودی

عدالتی شیرین

و جهانی که قرار بود انسان در آن فاصله ای با خدا نداشته باشد

چندان فاصله ای با بشر ندارد

فقط نباید به جهنم ِ  نبود بهشت  عادت کرد ..نباید.

و چه آرزویی شیرین تر از این

و چه خیالی زیباتر از این ...

 

 

 

پی نوشت : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

 

 

 

 

 

 


+ تاریخ جمعه 92/3/17 ساعت 7:46 عصر نویسنده کوثر | نظر

شاید همین دیروز بود ، یا شاید روزهای قبل ترش.

هرچه بود بهار بود ..

به نظرم اوایل خرداد که توت ها تازه می رسید و آبدار می شد.

ما از درخت توت بالا می رفتیم و به هیچ توتی رحم نمی کردیم ...

تو خیلی بی صدا می رفتی زیر درخت و یک مشت توت در دستت جمع می کردی و

می نشستی روی حصیر های تفتیده ی گوشه ی باغ .

از بالای درخت صدایت می زدم تا زیر سایه بنشینی ولی تو  خودت را می زدی به نشنیدن.

چه قدر لجباز بودی !

من هم زیاد اصرار نمی کردم .

زیر آفتاب تو چشم هایت به طلایی می زد و خورشید چشم هایش مشکی

و من بیشتر غرق تماشایت می شدم

و تو با دست های کوچکت توت ها را یکی یکی فوت می کردی

و همه را میگذاشتی گوشه ی لپت

ولی هیچ کدام را قورت نمی دادی

چه قدر آرام و کوچک بودی

چه قدر جایت در خیالم خالی ست

ولی کاش می دانستی که من

هیچ خردادی هیچ وقت توت نخوردم ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 


+ تاریخ دوشنبه 92/3/13 ساعت 12:57 عصر نویسنده کوثر | نظر

میان یک همهمه ی ساکت

میان دویدن های بی فرجام

و میان دغدغه های بی روح

در این  زورآزمایی ، نشکستن این زنجیر استخوان شکن چیز عجیبی نیست...

تو بگو آخرش من چه کنم ؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



+ تاریخ پنج شنبه 92/3/9 ساعت 12:25 صبح نویسنده کوثر | نظر