سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگر دور چشم هایم سرخ می شد 

اگر رنگم می پرید ،

 چین و چروک های پیشانی ام بیشتر می شد ، 

یا حتی تعداد دانه های موی سفیدم کمی بیشتر از این چند تا ، 

آن وقت تو می فهمیدی ته دلم تازگی ها چه قدر نگران شده است .

اصلا آن حالت صاف یکنواخت دلم از دست رفته !از دو طرف جمع شده و بر آمدگی ها و فروفتگی هایش ،

آن را شبیه  موجی کژخیم کرده .

 

حیف که ته دلم دیدنی نیست .

وگرنه ، 

یک روز که دیرم شده بود ، و داشتم آن سربالایی را می دویدم تا به تاکسی برسم ، 

تو همان طور که من نفس نفس می زدم ،جلویم را می گرفتی و یک مشت به بازویم می زدی 

و ابرو هایت را در هم می کردی و می گفتی این نگرانی های تو که به جز بیمار کردنت هیچ چیز ندارد ، به درد من نمی خورد .

آن وقت مویرگ های مغزم آن قدر به سرم فشار می آوردند که چشم هایم را حداقل صورتی می کردند .

و تو دیگر همه چیز را از چشم هایم می فهمیدی .

نمی فهمیدی ...؟


+ تاریخ سه شنبه 93/11/28 ساعت 8:26 عصر نویسنده کوثر | نظر